سوته دلان

چندروزيست حالم ديدنيست /حال من از اين و آن پرسيدنيست/گاه بر روي زمين زل ميزنم /گاه بر حافظ تفاعل ميزنم/حافظ ديوانه فالم را گرفت/يك غزل آمد كه حالم را گرفت/ما ز ياران چشم ياري داشتيم/خود غلط بود آنچه ميپنداشتيم .

نوشته شده در دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:حافظ , غزل , ياران,ساعت 11:32 توسط nooshin| |

روي برگهاي زرد پاييزي كوچه قدم ميزدم و با هر قدم اشكي به خاطر گذشته ...از دست داده ام فروميريختم،تنها قلب شكسته ام ميدانست چه غمي دارم.هرگاه به ياد مي آورم كه چگونه مرا شكستند آتش درونم برپا ميشود و من بر خلاف آنچه كه درونم است ساكت و آرام به حركت ادامه ميدهم.

من آن برگ پاييزي بودم كه از درخت جداشد و حتي باغبان هم به من نگاه نكرد.من آن پرستوي شكسته بالي بودم كه از كوچ پرستوها عقب ماندم و اينك در سرماي زمستان تنهاي تنها براي بال شكسته ام آواز ميخوانم.آوازي كه آن را حتي يكي از انسان ها ،حتي يكي از آن ها نشنيد و اگر شنيد درك نكرد.(واي بر من) همه جا شب است نه ستاره اي ،نه نوري، تنها صدايي از دور دست مي آيد  . صدايي كه آشناست ،صدايي كه مرا ميطلبد،نه اين نيز نوعي سراب است

باغبان قصه ها ميگفت...

از صداي خيال نبايد باور كرد.بايد بروم.انگار در اين كوچه خلوت جز من كس ديگري نيز هست،جلوتر ميروم چشمانش حلقه زده.دستانش از شدت سرما كبود شده است.دستكشي را كه دارم در دستش ميكنم پالتو را نيز به او ميدهم آري حالش خوب ميشود از كنارش ميگذرمو به راه خود ادامه ميدهم ...

ديگر كوچه اي نمانده اينجا انتهاي شهر است وارد بيابان ميشوم آن طرف تر درختي است .پيش او ميروم با تمام غم هايم به او تكيه ميزنم گريه اي ميكنم،صدايي از آن به گوشم ميرسد براي اولين بار است كه احسلس سبكي ميكنم .خودم را ديدم كنار درخت آرميده بودم

آري من مرده بودم...!!!

نوشته شده در یک شنبه 14 فروردين 1390برچسب:,ساعت 15:51 توسط nooshin| |

هي با خود فكر ميكنم چگونه است ما در اين سر دنيا عرق ميريزيم وضعمان اين است و آن ها در آن سر دنيا عرق ميخورند وضعشان آن است.نميدانم مشكل در نوع عرق است و يا در نوع ريختن و خوردن ...؟؟؟!!!

نوشته شده در شنبه 13 فروردين 1390برچسب:,ساعت 14:41 توسط nooshin| |

وقتي كه بچه بودم هر شب دعا ميكردم كه خدا يك دوچرخه به من بدهد بعد فهميدم كه اينطوري فايده ندارد پس يك دوچرخه دزديدم و دعا كردم كه خدا مرا ببخشد

نوشته شده در شنبه 13 فروردين 1390برچسب:دوچرخه ,,ساعت 14:37 توسط nooshin| |

خداوندا اگر روزي بشر گردي/زحالم با خبر گردي/پشيمان ميشوي از قصه ي خلقت /

 ازين ماندن / ازين بدعت/ خداوندا نميداني كه انسان بودن و ماندن در اين دنيا چه دشوار است/

 

چه زجري ميكشد آن كس كه انسان است و از احساس سرشار است

 

 

نوشته شده در شنبه 13 فروردين 1390برچسب:انسان , خداوند , خلقت , آفرينش,ساعت 14:30 توسط nooshin| |


Power By: LoxBlog.Com

مرجع کد آهنگ

کد آهنگ