سوته دلان

دويدن حق كسانيست كه هرگز نميرسند و رسيدن حق كسانيست كه هرگز نمي دوند...

نوشته شده در جمعه 4 شهريور 1390برچسب:,ساعت 21:56 توسط nooshin| |

 زندگي گل سرخي است كه گلبرگ هايش خيالي و خارهايش واقعي است

نوشته شده در جمعه 4 شهريور 1390برچسب:,ساعت 21:45 توسط nooshin| |



گاهی وقتا باید سکوت کرد شاید خدا هم حرفی برای گفتن داشته باشد

نوشته شده در شنبه 18 تير 1390برچسب:خدا,سكوت,حرف,ساعت 1:24 توسط nooshin| |

در تنهاترین تنهاییم بازهم خدا هست

نوشته شده در شنبه 18 تير 1390برچسب:خدا,تنهايي,ساعت 1:3 توسط nooshin| |

نوشته شده در جمعه 17 تير 1390برچسب:,ساعت 16:34 توسط nooshin| |


چه عاشقانه نوشت شریعتی که من تو را دوست دارم و تو دیگری را دیگری دیگری را ...و در این میان همه تنهاییم

 

نوشته شده در پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:شريعتي , تنهايي , عاشقانه,ساعت 21:17 توسط nooshin| |

ياد گرفتم كه 1با احمق بحث نكنم بگذارم در دنياي احمقانه ي خويش خوشبخت زندگي كند2با وقيح جدل نكنم چون چيزي براي از دست دادن ندارد3از حسود دوري كنم چون حتي اگر دنيا را به او تقديم كنم باز هم از من بيزار خواهد شد4تنهايي را با بودن در جمعي كه به آن تعلق ندارم ترجيح ميدهم

نوشته شده در پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:تنهايي , خوشبخت , ياد ,,ساعت 21:1 توسط nooshin| |

چندروزيست حالم ديدنيست /حال من از اين و آن پرسيدنيست/گاه بر روي زمين زل ميزنم /گاه بر حافظ تفاعل ميزنم/حافظ ديوانه فالم را گرفت/يك غزل آمد كه حالم را گرفت/ما ز ياران چشم ياري داشتيم/خود غلط بود آنچه ميپنداشتيم .

نوشته شده در دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:حافظ , غزل , ياران,ساعت 11:32 توسط nooshin| |

روي برگهاي زرد پاييزي كوچه قدم ميزدم و با هر قدم اشكي به خاطر گذشته ...از دست داده ام فروميريختم،تنها قلب شكسته ام ميدانست چه غمي دارم.هرگاه به ياد مي آورم كه چگونه مرا شكستند آتش درونم برپا ميشود و من بر خلاف آنچه كه درونم است ساكت و آرام به حركت ادامه ميدهم.

من آن برگ پاييزي بودم كه از درخت جداشد و حتي باغبان هم به من نگاه نكرد.من آن پرستوي شكسته بالي بودم كه از كوچ پرستوها عقب ماندم و اينك در سرماي زمستان تنهاي تنها براي بال شكسته ام آواز ميخوانم.آوازي كه آن را حتي يكي از انسان ها ،حتي يكي از آن ها نشنيد و اگر شنيد درك نكرد.(واي بر من) همه جا شب است نه ستاره اي ،نه نوري، تنها صدايي از دور دست مي آيد  . صدايي كه آشناست ،صدايي كه مرا ميطلبد،نه اين نيز نوعي سراب است

باغبان قصه ها ميگفت...

از صداي خيال نبايد باور كرد.بايد بروم.انگار در اين كوچه خلوت جز من كس ديگري نيز هست،جلوتر ميروم چشمانش حلقه زده.دستانش از شدت سرما كبود شده است.دستكشي را كه دارم در دستش ميكنم پالتو را نيز به او ميدهم آري حالش خوب ميشود از كنارش ميگذرمو به راه خود ادامه ميدهم ...

ديگر كوچه اي نمانده اينجا انتهاي شهر است وارد بيابان ميشوم آن طرف تر درختي است .پيش او ميروم با تمام غم هايم به او تكيه ميزنم گريه اي ميكنم،صدايي از آن به گوشم ميرسد براي اولين بار است كه احسلس سبكي ميكنم .خودم را ديدم كنار درخت آرميده بودم

آري من مرده بودم...!!!

نوشته شده در یک شنبه 14 فروردين 1390برچسب:,ساعت 15:51 توسط nooshin| |

هي با خود فكر ميكنم چگونه است ما در اين سر دنيا عرق ميريزيم وضعمان اين است و آن ها در آن سر دنيا عرق ميخورند وضعشان آن است.نميدانم مشكل در نوع عرق است و يا در نوع ريختن و خوردن ...؟؟؟!!!

نوشته شده در شنبه 13 فروردين 1390برچسب:,ساعت 14:41 توسط nooshin| |

وقتي كه بچه بودم هر شب دعا ميكردم كه خدا يك دوچرخه به من بدهد بعد فهميدم كه اينطوري فايده ندارد پس يك دوچرخه دزديدم و دعا كردم كه خدا مرا ببخشد

نوشته شده در شنبه 13 فروردين 1390برچسب:دوچرخه ,,ساعت 14:37 توسط nooshin| |

خداوندا اگر روزي بشر گردي/زحالم با خبر گردي/پشيمان ميشوي از قصه ي خلقت /

 ازين ماندن / ازين بدعت/ خداوندا نميداني كه انسان بودن و ماندن در اين دنيا چه دشوار است/

 

چه زجري ميكشد آن كس كه انسان است و از احساس سرشار است

 

 

نوشته شده در شنبه 13 فروردين 1390برچسب:انسان , خداوند , خلقت , آفرينش,ساعت 14:30 توسط nooshin| |

وقتي مردم روي قبرم ننويسيد كه بودم

وقتي مردم روي قبرم ننويسيد:

                                      نه شعري

                                                        نه شعاري

ننويسيد كه بودم از چه تباري

وقتي مردن آخرين نقطه راهه

نميخواد سنگ روي قبرم بذاريد...

وقتي هر اومدني رفتني داره

نميخواد گل روي قبرم بكاريد...

خيلي وقتا پيش از اين مرده بودم

عمري دل مرده به سر برده بودم

بدون سنگ بدون نام و نشون

چوب اين زندگي را خورده بودم

وقتي مردم روي قبرم ننويسيد كه بودم...

نوشته شده در دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:مردن,نام,عشق,,ساعت 15:41 توسط nooshin| |

تقديم به همه سوته دلان

عاشقي ها از دلم ،ديوانگي ها از سرم            تار و پود و هستيم بر باد رفت اما نرفت

 

نوشته شده در دو شنبه 2 اسفند 1398برچسب:,ساعت 15:38 توسط nooshin| |


 

نميدانم پس از مرگم چه خواهدشد؟

 

 

نميخواهم بدانم كوزه گر از خاك اندامم چه خواهد ساخت

 

 

ولي بسيار مشتاقم كه از خاك گلويم سوتكي سازد

 

 

گلويم سوتكي باشد به دست كودكي گستاخ و بازيگوش

 

 

و او هر روز پي در پي دم گرم خودش را در گلويم سخت بفشارد

 

 

و خواب خفتگان خفته را بيدار سازد

 

بدين سان بشكند دائم سكوت مرگبارم را...

نوشته شده در دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:شريعتي , سكوت , مرگ ,ساعت 15:31 توسط nooshin| |

شبي مجنون نمازش را شكست/بي وضو در كوچه ي ليللا نشست/عشق آن شب مست مستش كرده بود /فارغ از جام ز دستش كرده بود/گفت يا رب از چه خوارم كرده اي؟/بر صليب عشق دارم كرده اي/خسته ام زين عشق دل خونم مكن/من كه مجنونم تو مجنونم نكن/مرد اين بازيچه ديگر نيستم /اين تو  و ليلاي تو ،من نيستم/گفت اي ديوانه ليلايت منم /در رگت پنهان و پيدايت منم /سالها با جور ليلا ساختي /من كنارت بودم و نشناختي

نوشته شده در دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:عشق,ساعت 15:25 توسط nooshin| |


Power By: LoxBlog.Com

مرجع کد آهنگ

کد آهنگ